گفتار چهارم : چالش ها و بایسته ها(1) محمدجواد حجتی کرمانی
گفتار چهارم : چالشها و بایستهها(1) محمدجواد حجتیکرمانی * در یک جمعبندی، ویژگیهای متمایزکننده انقلاب اسلامی را در چه عناصری میبینید; این بحث حدوثاً به یک شکل قابل پیگیری است و بقائاً بهگونهای دیگر. مثلا مرحوم مطهری میفرمایند که عنصر آزادیخواهی، عنصر عدالتط
گفتار چهارم : چالشها و بايستهها(1)
محمدجواد حجتيكرماني
* در يك جمعبندي، ويژگيهاي متمايزكننده انقلاب اسلامي را در چه عناصري ميبينيد; اين بحث حدوثاً به يك شكل قابل پيگيري است و بقائاً بهگونهاي ديگر. مثلا مرحوم مطهري ميفرمايند كه عنصر آزاديخواهي، عنصر عدالتطلبي و عنصر استقلالخواهي مفاهيمي است كه بقائاً مقوّم انقلاب است و انقلاب متقوّم به آنهاست.
* ما اگر اسلام را مجموعهاي از اعتقادات و ارزشهاي اخلاقي و شعاير ديني، به لحاظ فردي يا اجتماعي، بدانيم بايد ببينيم كداميك از اينها شرايط ويژگي يا خصيصه بودن دارد; فرض كنيد نمازجمعه كه ميخوانيم، دعايي كه بعد از اذان خوانده ميشود و الآن راديو بعد از اذان پخش ميكند; دعاي روز شنبه، دعاي روز يكشنبه، الي آخر...، دعاي سمات در عصرهاي جمعه و دعاي كميل در شبهاي جمعه. آيا اينها ميتوانند به عنوان خصيصههاي متمايز كننده انقلاب شمرده شوند؟ يا در خيابانها اگر خانمها مويشان بيرون باشد ما بدمان ميآيد و مأموران امر به معروف و نهي از منكر اگر خيلي وضع پوشش زني ناجور باشد، عكسالعمل نشان ميدهند يا در همه دواير دولتي نمازخانه داير است و اول ظهر نماز ميخوانند; چيزهايي است كه در زمان شاه نبوده و شايد در پارهاي از كشورهاي اسلامي ديگر هم نباشد. آيا اين امور را ميتوان از ويژگيهاي انقلاب دانست؟ باز ميتوان مثال آورد: در جذب پرسنل اداري در وزارت خانهها يا انتخاب نماينده مجلس يا رئيس اداره يا استاندار يا مأمور دولت، حتماً بايد فرد مزبور نمازخوان، و زنشهم چادري باشد و حتي مانتويي نباشد. اين قبيل نمودها زياد است; ما اگر اينها را ويژگيها و خصايص
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اين گفتار، ادامه گفتگو با مصاحبهشونده محترم، در گفتار پنجم از دفتر اول است كه برخلاف بخش نخست، در آستانه تدوين و انتشار مجموعه آخرين انقلاب قرن انجام گرفته است.
[268]متمايز كننده انقلاب اسلامي بدانيم، كه الآن عملا ميدانيم، به نظر من دچار يك شكل گرايي بسيار گمراهكننده و خطرناك شدهايم، و نتيجه اين شكل گرايي و فرماليسم، شيوع شديد ريا، دروغگويي، ريشهاي كاذب، انگشترهاي درشت بيواقعيت، نمازخواندنهاي دروغين و اعلام وفاداريهاي سياسي خائنانه يا رياكارانه و منافقانه خواهد بود. براي اين كه ما ويژگيهاي انقلاب را عملا اينها قلمداد كرديم و روز به روز بر شدت آن افزوديم. مثلا دعاي سمات را تازگيها من از راديو ميشنوم; پيشترها نبود. آقايان نشستند و ديدند عصرهاي جمعه مردم بازي در ميآورند و خوب نيست، دعاي سمات را گذاشتند، يا دعاي كميل قبلا از راديو پخش ميشد، الآن تلويزيون هم دعايكميل ميگذارد و بعدش هم شكلهايي را نشان ميدهد كه بايد گفت صور قبيحه واقعي هستند: دهنهاي كج، چهرههاي در هم فرورفته و در حال گريه كه هركه ببيند از دعا و از هر چيزي كه هست مشمئز ميشود. اينها را نشان ميدهند، دليلش هم نميدانم چه ميتواند باشد، غير از منزجر كردن مردم از دين و دعا; در صورتي كه در سنتهاي ما هنگام گريه كردن چراغها را خاموش ميكردند كه مردم همديگر را نبينند، يكي كه گريه ميكند دلش نميخواهد كه شكل و حال گريهاش را ديگري ببيند، زيرا كار فردي است و اصولا اين كار شيوع دادن رياست; وقتي يك نفر حالي دارد و با خدا مناجات و گريه ميكند شما حق نداري روي صورتش زوم كني و در تلويزيون جلو شصت ميليون آدم نشان بدهي! حتي وقتي هم كه رهبر انقلاب به مشهد مشرف ميشوند تلويزيون همين اداي زشت را در ميآورد كه خيلي زننده است. وقتي اينطور شد، در واقع ارائه ويژگيهاي اسلامي را در يك شكل گرايي خيلي منحط و ظاهري محدود كردهايم و به جاي تكيه بر اصول بنيادين انقلاب ـ مثل عدالتخواهي، تقوا، حفظ حرمت انسانها، كرامت انساني، صداقت، حسن عمل، اخلاق حسنه حتي با دشمن، گذشت و فداكاري و آنچه جوهره دعوت پيامبران الهي بوده و در سنت پيغمبر ديده ميشود، اين كه حتي با دشمنانش سعه صدر داشت و براي جلب دشمن و جلوگيري از ازدياد دشمن در برابر آن با علو طبع و با حلم رفتار ميكرد ـ ما دقيقاً برعكس رفتار كردهايم; سعه صدر نداريم، با دوستان خود خيلي تند رفتار ميكنيم و دشمنيها را در داخله انقلاب تشديد ميكنيم. در اين مدت نه تنها نتوانستهايم به دوستان واقعيمان اضافه كنيم، بلكه هر چه بيشتر بر دشمنان خودمان، چه در داخل و چه در خارج، اضافه كردهايم. اختلافات داخلي را زياد كرديم نگرشهاي تند نسبت به روحانيت خيلي شديدتر شده و گريز از مركز در جامعه خيلي زياد شده، نفاق گسترش يافته، و التزام مردم به احكام فردي دين، حتي نماز و روزه، دچار تزلزل شده است.
[269] البته من كتمان نميكنم كه عدهاي از مخلصين انقلاب و حزب اللهيها و افرادي كه با تمام وجود اين انقلاب را حفظ ميكنند، با صداقت، هم در حفظ مرزهاي انقلاب، و هم در حفظ اخلاق خود ميكوشند; در مجلس، در دولت، در سپاه، بسيج، وزارت اطلاعات، و همه جا افراد مخلص زيادند. من شخصاً از همه گروهها ميشناسم كساني را كه در رعايت احكام اسلامي فردي و خانوادگي دقيق هستند. ولي در سطح كلي بنده ادعا ميكنم كه جامعه به سوي گسست و بيتفاوتي و فروپاشي نهادها پيش ميرود. مخصوصاً نسل جوان ما كه اكثريت جمعيت ملت ايران را تشكيل ميدهند، بيتفاوتي در آنها بسيار مشهود است.(1) حال بعد از اين مقدمه و مصداقيابي كه بنده عرض كردم، همراه با يك نقد تند جامعهشناسانه از آنچه در جامعه ما ميگذرد، و نيز تحليلي از نسل جديد انقلاب كه رهبر انقلاب، دوم خرداد را به عنوان دوران جديد انقلاب اعلام كردند و اين به نظر من، مايه اميد است، ميرسم به پرسش شما كه مجموعه ويژگيها و خصيصههاي متمايز كننده انقلاب اسلامي چيست; پاسخ اين است كه اينها همان عناصري است كه انبياي خدا و پيغمبر اسلام آوردند، و اولياي دين، علما، فقها و معلمان ديني ما در طول تاريخ داشتند; يعني زهد، تقوا، عنايت به آخرت، توجه به قرباليالله، چيزهايي كه ما در تمام صحيفه نور از اول تا آخر ميبينيم، و ابعادي كه در شخصيت امام به عنوان يك اسوه كه همه ميراث گذشته اسلام را بر دوش ميكشيد قابل مشاهده است; مانند از دنياگذشتگي و بياعتنايي به مظاهر دنيا.(2) اينهاــــــــــــــــــــــــــــ
1. همينجا بگويم كه دوم خرداد و روي كار آمدن آقاي خاتمي به عنوان رئيس جمهور حلقه وصلي شد بين نسل جديد انقلاب و نسل اول انقلاب، نسل جديد و روحانيت، نسل جديد و پيكره انقلاب. اين حلقه وصل به اين خاطر پيدا شد كه مردم در آقاي خاتمي چهره نسل جوان را ديدند كه به آنها ارزش ميگذاشت و اين ايجاد شخصيت در جوان باعث شد كه تا حدي از آن روند گسسته شدن كاسته شد و الآن پيوسته شده; و اين البته تنها عاملي است كه ما داريم. من خدمت آقاي خامنهاي نوشتم و به آقاي هاشمي هم گفتم كه چه ميشد اگر آقاي خاتمي امام جمعه ميشد و ما ميتوانستيم به وسيله ايشان در مسند امام جمعه فوج فوج جوانها را به نماز جمعه ببريم و آن حالت گريزي كه جوانها از نمازجمعه دارند و الآن در نماز جمعه، تنها يك قشر خاصي شركت ميكنند، شكسته ميشد.
2. توصيف من نه به عنوان تعريف از امام، بلكه به خاطر عقيدهاي است كه از چهل سال پيش به ايشان به عنوان استادي عارف و از دنيا گذشته و صاحب منش بزرگواري و آراسته به اخلاق و عرفان دارم; كسي كه بدون توجه به اين كه رهبر انقلاب است يا استادي در قم، در اوج قدرت و محبوبيت و شهرت است يا در كنج عزلت، همه كار را براي خدا ميكرد. گفتني است كه من از سال 37 با حضرت آيتالله خامنهاي در دوران طلبگي رفيق شديم. از آن ايام تاكنون، چه در ايامي كه در قم در اتاقهاي طلبگي مدرسه حجتيه، من و آيتالله خامنهاي و مرحوم آقا سيد كمال شيرازي و گاهي اخويمان، علي آقاي حجتي، به صورت گعده طلبگي مينشستيم و ايشان قرآن ميخواندند يا ديوان حافظ ميخواندند و حالت گريهاي داشتند، و چه زماني كه ما در ايرانشهر در سال 56 تبعيد بوديم و در يك خانه با هم نماز و دعا و قرآن ميخوانديم، و چه در ايام انقلاب بعد از آن كه امام به پاريس آمدند و جلساتي در منزل آقاي موحدي كرماني يا ساير دوستان داشتيم و آقاي رباني شيرازي و شهيد بهشتي نيز تشريف داشتند، و يا ايامي كه نماينده مجلس بودند و بعداً رئيسجمهور شدند و در مدت شش سال از رياست جمهوريشان در خدمت ايشان به عنوان مشاور فرهنگي بودم، بنده واقعاً ايشان را شاگرد راستين امام شناختهام. در عين حال اين امر بدين معني نيست كه در ديدگاهها و استنباطها و اجتهادهاي سياسي و بررسي مسائل و روشها يكسان بنگريم و اختلاف نظرهايي با هم نداشته باشيم; چنانكه من با حضرت امام هم نظرات متفاوتي داشتم و در مراحلي چه در زمان امام و چه بعد از امام، چه در مسائل نظري و چه در مسائل عملي گاهي اختلاف نظر داشتيم. به هر حال من، هم مرحوم امام را و هم آيتالله خامنهاي را به عنوان عناصر مقوّم انقلاب ميشناسم. عدهاي ميگويند كه ما رهبري آقا را قبول داريم; پس بايد در روشها و برنامهها از خودشان اجتهاد نكنند و جلوتر از ايشان راه نروند. وقتي ايشان ميگويند در خيابان نبايد به هم بپريد يا با كافري كه با شما دشمني نميكند، شما حق نداريد خشونت بكنيد، آيا اين خشونتهاي خياباني برخلاف رويّه رهبر انقلاب نيست؟ اين باند بازيها، راست، چپ، همه به نظر من بر خلاف رويه آيتالله خامنهاي است. اين را هم عرض كنم كه من ايشان را از تبار روشنفكري روحانيت نسل جديد ميدانم; ايشان پيشتاز روشنفكران روحاني بود، در همان زماني كه دكتر شريعتي در صف مقدم چهرههاي روشنفكري مذهبي بود يا مرحوم مهندس بازرگان در اين جريان حركت ميكرد، آيتالله خامنهاي در اين تبار بودند. ما كه با هم بوديم، هميشه آقاي خامنهاي در ميان سنتيها به عنوان فردي نامقبول شناخته ميشد. شهيد بهشتي، شهيد مطهري و آيتا... طالقاني نيز همينطور بودند. اينها از تبار روشنفكري روحانيت هستند كه روحانيت سنتي آنها را قبول نداشت. متأسفانه الآن روحانيت سنتي بيشترين سوء استفاده را از رهبري انقلاب ميكند و روشنفكران روحاني هم به دليل جواني و مقداري شتابزدگي و پارهاي خصوصيات كه در جاي خودش بررسي ميشود، قدر رهبري انقلاب را نميدانند و آنطور كه بايد و شايد، نسبت به ايشان آنطور كه لازمه قدرشناسي از يك رهبر است، انجام نميدهند. البته جاي اين سؤال باقي است كه چرا اين طور شده است. من خود، گاهي به همين روحانيوني كه خودشان را غير سنتي و امروزي ميدانند و در گروه روشنفكران هستند، گفتهام كه يك علت اين كه ديگران از آقايخامنهاي سوء استفاده يا استفاده نادرست ميكنند اين است كه شما از قديم راهتان را از ايشان جدا كرديد. يادم ميآيد در زمان رياست جمهوري آقايخامنهاي يك عده از همينها با نفوذ در بيت امام يا از راههاي مختلف، كه جزئياتش را بنده عرض نميكنم، آقايخامنهاي را تنها گذاشته بودند; به طوري كه ايشان كه رئيس جمهور بودند چه از ناحيه دولت مهندس موسوي، چه از ناحيه بعضي از افراد كابينه و چه از ناحيه آن آقايان روحاني كه خودشان را روشنفكر ميدانند، در مضيقه بودند. من در يادداشتي هم كه در روزنامه جامعه چاپ شد نوشتم كه مظلومتر از خاتمي سرورمان، حضرت آقاي خامنهاي، است كه از دو سو مورد ستم قرار ميگيرد.
[270]عناصر مقوّم انقلاب است; حدوثاً و بقائاً. به هر حال، خصيصهها و ويژگيهاي متمايز كننده اين انقلاب به طور خلاصه، عبارت است از غلبه و حاكميت عدالت، اُلفت، گذشت، نوع دوستي، مردمداري، كم كردن دشمن، زياد كردن دوست، جذب حداكثر، دفع حداقل، آينده نگري، فهم سياست، فهم اداره مملكت. اينها عناصر مقوّم انقلاب
[271]است و من عقيده دارم كه ما دچار يك نوع شكلگرايي كشنده شدهايم; فروع و مظاهر و شعاير را جايگزين اين خصيصههاي جوهري انقلاب و اسلام كردهايم. اسلام خصيصههايش همين است، ديگر اديان الهي نيز خصيصههايشان همين است و همين عناصر، حدوثاً باعث شد كه انقلاب پيروز شود; يعني همبستگي و وحدت مردم كه با فراموش كردن كينهها و اختلاف سليقهها، همه يك جا جمع شدند، فداكاري و گذشت زياد شد و حماسه شهادت بالا گرفت و سپس انقلاب به ثمر نشست; بقائاً هم همين عوامل و عناصر و مفاهيم باعث ميشود تا ما بتوانيم انقلاب را واقعاً ادامه بدهيم.
* جنابعالي فرآيند انديشه تأسيس حكومتاسلامي را از بدو مطرحشدنش در فكر و فرهنگ شيعي چگونه تحليل ميكنيد و نقطه تولد اين فكر را چه زماني تلقي مينماييد. گرچه ما شكل مدوّن و جامعِ عرضه شدن اين انديشه را در تفكر حضرت امام ميبينيم و طبيعتاً برجستهترين شكلش را هم در همين انديشه بايد بررسي كرد، در عين حال اگر مبناي بحث ما انديشه حضرت امام باشد، نكتهاي كه امروزه هم مطرح است اين است كه آيا ميان انديشه امام درباره حكومتاسلامي يا ولايتفقيه، قبل و بعد از انقلاب ميتوان قائل به تحولي شد و تفكيكي را در اينمورد بازشناسي كرد؟ چنانكه براي مثال، ولايت فقيهي را كه حضرتامام در درسهايشان قبل از انقلاب مطرح ميكردند و در كتاب بيعشان مدوّن شده، عليالاصول حكومتي است متكي بر نهادها و بنيادهاي فقهي; ولي بعد از انقلاب در بحثهايي كه با علماي قم دارند ميبينيم حكومتي فراتر از نهادهاي فقهي مطرح ميشود و به مثابه حكم اوليه مقدم بر ديگر احكام اوليه ديني تفسير ميشود ـ يعني حتي فراتر از بحث ضرورت و حكم ثانوي ـ و اساساً بحث مصلحت هم در اينجا مطرح ميشود، كه به نظر ميرسد تفاوتي روشن با انديشهاي كه امام پيش از انقلاب داشت پيدا ميكند. يا نمونه ديگر، اين كه خودشان تصريح دارند قبل از انقلاب، از ما ميپرسيدند آيا در حكومت دخالت خواهيد كرد؟ ميگفتيم: نه، ما همان كار آخونديمان را ميكنيم، و اگر خلافي ديديم برخورد ميكنيم. ولي حالا ميبينيم كه نميتوانيم; اگر بخواهيم رها بكنيم، ايران به دهان آمريكا و روس خواهد رفت. در نتيجه ما دخالت ميكنيم تا وقتي كه افراد صالحي پيدا بشوند; يعني در واقع يك زمان قائل به نظارت هستند به عنوان وظيفه ولي فقيه، ولي وقتي كه به مصدر امر ميرسند ميگويند: حال يك اشتباهي كردهايم، نبايد بترسيم از اين كه صريحاً بگوييم اشتباه ميكرديم. حالا ميفهميم كه خود عالِم ديني بايد مجري حكومت بشود. ممكن است شاخصهاي ديگري هم مورد نظر حضرت عالي باشد. بر اين اساس، آيا ميتوانيم تحولي را در مورد انديشه امام نسبت به ابعاد مفهومي حكومت اسلامي در قبل و بعد انقلاب بازشناسي كنيم؟.
[272]* مسئله ولايت فقيه همان طور كه الآن مطرح ميشود و درس امام هم در نجف بر همين مبنا بود، در ضمن مسئله نيابت عامه امام زمان(عج) مطرح ميشود. نخست، تنها خداست كه حق حكومت دارد و از سوي خداوند پيامبر است كه حق حكومت دارد. بعد از پيامبر، امام منصوب از طرف او حق حكومت دارد و بعد از امام معصوم هم در زمان غيبت، تنها نايب عام امام با همان صفاتي كه در روايات گفته شده، يعني صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لأمر مولاه، به استناد رواياتي كه مبناي فقهي ولايت فقيه است، حق حكومت پيدا ميكند. اين امر به انديشه تشيع باز ميگردد. به همان دليل كه پيغمبر را حاكم بر حق ميدانيم و حضرات ائمه معصومين را ائمه بر حق ميشماريم، به همان دلايل و طبق موازين فقهي، حكومت، حق نوّاب امام معصوم تلقي ميشود. اين، اصل ريشه تاريخي و كلامي و فقهي ولايت فقيه است. در مورد حدود ولايت فقيه و اين كه جانشيني نواب عام در چه حدي است، طبق مبناي شيعه و به مقتضاي النبي أولي بالمؤمنين من انفسهم كه در قرآن است يا ما كان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضي الله و رسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من امرهم، اختيارات براي پيامبر و امام تام است و شامل همه مسائل حكومتي ميشود; جانشين امام نيز ميتواند از چنين موقعيتي برخوردار باشد. البته بين فقهاي شيعه از ابتدا تا كنون در باب قلمرو نفوذ و گستره تصرفات ولي فقيه اختلاف بوده است و اكثر فقها آن را محدود ميدانستند و كم بودند كساني كه تمام اختيارات امام معصوم را براي ولي فقيه قائل باشند. برخي در گوشه و كنار، مثل عوائد نراقي يا شبيه آنچه از ايشان نقل ميشود مقداري توسعه بيشتر قائل ميشدند. مثلا در كتاب كشف الغطاء مرحوم حاج شيخ جعفر، مفاد حكمي كه ايشان به فتحعلي شاه داده مندرج است، كه بر اساس آن فتحعلي شاه، نايب حاج شيخ جعفر قرار ميگيرد; گويا در آن زمان حق حكومت مربوط به اين فقيه بزرگ بوده است و شاه زمان از طرف او مأمور اجراي حكومت ميشود. اما علت اين كه ـ همان طور كه شما ميگوييد ـ اين مسئله، در آثار گذشته فقها به طور دقيق روشن نيست، اين است كه ما در گذشته تاريخيمان در مقام بيان نظريه، پشتوانه اجرايي در اختيار نداشتيم و صرفاً نظري بحث ميكرديم. بحثهاي نظري نيز چون پشتوانه واقعي ندارد، بيشتر مجرد است; چنانكه مباحثي كه حضرت امام در نجف ايراد كردند يا مطالبي كه از ايشان نقل شد مبني بر اين كه نميخواهيم خودمان حاكم بشويم و ميرويم درس ميخوانيم، بدين وجه قابل تفسير است. يعني امام هيچ وقت به نظرشان نميرسيد كه حكومت تام و تمامي به دست روحانيت بيفتد. اوايل كه مسئله انجمنهاي ايالتي و ولايتي شروع شد، اگر در ذهنشان هم اين مسئله بوده،
[273]چنانكه برخي معتقدند در كتاب كشف الاسرار با لسان عرفاني اشاراتي شده و امام از همان دوران طلبگي پيشبيني ميكرده و درصدد تأسيس حكومت بوده، بنده به اين تفرّس خيلي مطمئن نيستم. من انديشه ولايت فقيه و تفسير حضرت امام از حكومت اسلامي را قبل و بعد از انقلاب چنين ميفهمم كه امام مبناي نظرشان همان فقه سنتي بود و استدلالهايشان هم در رساله ولايت فقيه كه به فارسي تدوين شده و در درسهاي ايشان در كتاب بيع، روال فقه سنتي و استنباط معمولي فقها را دارد. بهعلاوه، آنچه ايشان در سخنرانيهايشان در نجف يا پاريس يا ايران، قبل از انقلاب و اوايل انقلاب مطرح ميكردند، با ذهنيت تاريخيشان بوده است. پس اين كلام امام كه ما ميرويم دنبال درسمان يا روحانيت طالب حكومت نيست، موضعي دائمي و نظري فرا تاريخي نميتوانست باشد و هيچ گاه نيز مخالف با ولايت فقيه نيست;در ولايت فقيه نيز همان طور كه در مورد شكل حكومت اسلامي گفتم، عدول مؤمنين ميتوانند حاكم باشند، و فقها اگر قدرت اداره ندارند شايسته است تئوريسين و نظريه پرداز يا ايدئولوگ و طراح باشند; همان كارهايي كه مشاوران عاليرتبه حكومتي در كشورهاي ديگر ميكنند. اين نه مخالف ولايت فقيه است و نه مخالف حكومت اسلامي; و اگر حكومتي هم اين گونه تشكيل شود، غير اسلامي نيست. در تحولات پس از انقلاب نيز، قبل از تأسيس مجلس خبرگان و نگارش قانون اساسي، مسئله در نظر امام شكل خاصي نداشت و از نظر اجرايي شكل بندي كالبدي نظام جمهوري اسلامي روشن نبود و تنها يك نظريه مجرد بود. هنگامي كه امام پاريس بودند هميشه تشكيل مجلس مؤسسان موضوع بحث بود. بعد كه ايشان ايران آمدند و انقلاب پيروز شد و مقدمات تشكيل مجلس مؤسسان به وجود آمد و آن تنشهاي داخلي در اعضاي دولت موقت و روحانيون بالا گرفت و ماجراي علنياش بعدها خيلي توسعه پيدا كرد، اين نگرش فقهي قوّت يافت كه بايد احكام اسلام اجرا بشود و حكومت ديني باشد، و از اينجا مسئله تشكيل مجلس خبرگان مطرح گشت. در واقع ذهنيتي هم كه از زمان مشروطيت و سرنوشت شيخ فضلا... در نزد امام و ساير روحانيون وجود داشت و تصوري كه از زمان نهضت ملي و اختلافات بين آيتا... كاشاني و دكتر مصدق پيش آمد، از سويي و حضور گسترده احزاب رنگارنگ، روزنامهها، لائيكهاي ضد دين، ملّيون غير مذهبي ـ كه ضد دين نبودند ـ حضور طرفداران دو آتشه دكتر مصدق و مخالفان سرسخت آيتا... كاشاني و مخالفان شيخ فضلا... نوري در دولت موقت شرايطي را به وجود آورد كه روحانيت و مخصوصاً امام احساس خطر كردند كه اگر مجلس مؤسسان تشكيل بشود، با وفور اين گونه احزاب و گرايشهاي مختلف و نفوذ
[274]گروهها، سرنوشت انقلاب به مسيري نامعلوم، در جهت تأمين اهدافي خاص، كشيده شود.
گرچه ممكن است مسئله ولايت فقيه آن گونه كه در مجلس خبرگان قانون اساسي تصويب شد، مخصوصاً پس از بازنگري كه با قيد مطلق آورده شد، به لحاظ نظري حتي با اتكا بر مباني فقهي، قابل تأمل و گفتگو باشد; همچنان كه برخي از علماي سنتي ما هم آن را قبول ندارند، پارهاي از روشنفكرها هم آن را قبول ندارند، خواه علما و روشنفكرهاي ديني، از قبيل علامه حاج آقا مهدي حائري - كه در كتاب حكمت و حكومت مسئله را به صورت يك پارادوكس ذكر ميكند - و خواه ديگران. ولي احساس خطر امام و كساني مثل شهيد بهشتي در اثر ظهور جريانها و تضارب آرائي كه در ايام تشكيل مجلس خبرگان به جاي مجلس مؤسسان به وجود آمد، زمينههاي اصلي تدوين آن را به وجود آورد. بنابراين، امام در اينجا با توجه به واقعيتها و جريانهاي جاري كشور و نيروهاي موجود و گرايشهاي فكري مختلف ـ كه سالمترين و مطمئنترينشان به نظر من، گرايش نهضت آزادي بود ـ در آن مقطع تاريخي اصرار داشتند كه ولايت فقيه در قانون اساسي بيايد و شهيدبهشتي و برخي ديگر نيز دنبالش را ميگرفتند. اگرچه در يك توجيه بدبينانه، پارهاي از مليون كساني مثل مرحوم دكتر آيت كه از اعضاي حزب زحمتكشان بود، و همچنين مرحوم دكتر بقايي كرماني را از عوامل دخيل و صاحب نقش در طرح مسئله ولايت فقيه تلقي ميكنند; با اين توجيه كه آنها به خاطر مخالفت با ملّيون و مصدقيها اين كار را كردند و باتحريك روحانيت تلاش نمودند كه دور را از دست نهضت ملي يا نهضت آزادي بگيرند. اما اصل مطلب، به عقيده من، همان بود كه به عرض رسيد.
* يعني تا قبل از انقلاب، اين مسئله در حد ايده مطرح بوده است و از لحاظ عملي ما درگير نشدهايم و طبعاً طرح اجرايي هم نبايد بدهيم. ولي بعد از انقلاب وقتي كه از نزديك با قضيه مواجه ميشويم و به طور عيني ميخواهيم با واقعيتها روبهرو شويم، تغييرات و تحولاتي رخ ميدهد و انعكاس و بازتاب اين تحولات در انديشههاي فقهي امام خميني منتهي به انديشه ولايت مطلقه ميشود..
* دقيقاً همين طور است. در واقع در اين تفسير، ما يك دليل منطقي و روند عقلايي براي تحول فكر امام ميبينيم و اين بر خلاف كساني است كه از اين تحول انديشه در فكر امام، با تعبير منفي ياد ميكنند و يا آن را به معني تذبذب و برگشتن امام از حرفهايشان ميدانند، يا به دنبال كشف تناقض در حرفهاي امام هستند.
* به نظر شما آيا برداشتهاي نهايي حضرت امام كه علي القاعده بر پايه تفسير .
[275]جديدي از فقه شيعه و جايگاه حكومت در فقه شيعه ارائه ميشد، و در واقع يك نوع انديشه اجتماعي جديد براساس مباني فقهي را تصوير ميكرد ـ كه در اين انديشه جديد، حقوق عمومي و دولت جايگاه ويژهاي داشت، همچنان كه در فقه گذشته ما غالباً موضوعات مربوط به حقوق خصوصي مطرح بود و برجستگي داشت ـ توانست بر جريان غالب فقهي حوزوي، بويژه در عرصه انديشه اجتماعي فقه شيعه تأثيرگذار باشد و احياناً بسط منطقي خودش را خصوصاً بعد از درگذشت حضرت امام پيدا كند؟
* باز برميگرديم به همان مسئله عرفي بودن يا شرعي بودن حكومت. من اين مسئله را براي خودم اينگونه حل كردهام كه ما در فقهمان دو قسم احكام داريم: احكام امضايي و احكام تأسيسي. در احكام امضايي كه نوددرصد يا بيشتر فقه را تشكيل ميدهد عرف عقلا و سيره عقلا مورد تصويب است و حتي در امضاي فقهيِ احكام، فقهاي ما در فتاوي اجتهاديشان متمسّك به سيره عقلا ميشوند. مثلا در باب معاملات ممكن است فقيه، هيچ دليل فقهياي پيدا نكند كه فلان معامله درست است، اما چون عقلا در دنيا اين كار را ميكنند ميگويند به دليل سيره عقلا درست است. بر اساس الزام بما التزموا، همه اديان و همه ملتهاي دنيا اگر طبق موازين خود عمل كنند، از نظر ما عقود و ايقاعاتشان صحيح است; ما حكومتهاي دنيا را به همين دليل رسمي و مشروع ميدانيم كه براساس موازين عقلايي ملت خودشان تشكيل شدهاند، ما با دولت فرانسه يا انگليس يا روسيه يا هر كشور از كشورهاي غيراسلامي دنيا معامله ميكنيم و آنها را مالك و صاحب حق ميدانيم و اين از نظر فقه ما تصويب شده است و پشتوانه فقهي دارد; يا اقليتهاي مذهبي با اين كه مسلمان نيستند طبق اصول خودشان و برخلاف شريعت ما ازدواج ميكنند و ما آن را قبول داريم و قانوني ميدانيم و بچههاي آنها را حلال زاده ميدانيم. اين همان امضاي عرف عقلاي دنياست.
اما در باب طرح نظريه دولت و مسئله حكومت در انديشه اسلامي، بايد بگويم كه فقه را امام در جريان عمل متحول كرد، به طوري كه توانست راهگشا باشد و بتواند مشكلات عملي جمهوري اسلامي را حل كند. ما اگر از اين دريچه نگاه نكنيم، بعضيها اصلا عقيده ندارند كه ما در همه مسائل لازم است رجوع به فقه بكنيم; اما برمبناي نظر امام كه فقه متكفل بيان همه امور است و اين مجتهد و حاكم اسلامي و ولي فقيه است كه ميتواند از فقه به نحو مقتضي استنباط كند. كارهايي كه امام كرد بر اين اساس است; توان بالقوهاي در فقه ما بوده و امام، آن را قابل تطبيق با مسائل جاري ساخت، پارهاي از مقولات فقهي به دست امام از حالت قوه به مرحله فعليت رسيد;
[276]چنانكه در تشكيل مجمع تشخيص مصلحت، ايشان مسئله عرفي و عقلايي تشخيص مصلحت را كه باز مبناي فقهي دارد تأسيس كردند و گفتند چنانچه شوراي نگهبان مبناي حقوقي و فقهي قانون مصوب مجلس را پيدا نكرد، مجمع تشخيص مصلحت بر مبناي مصلحت عام، كه آن هم باز مبناي فقهي دارد ـ چون احكام فقهي بر حسب مصالح و مفاسدند ـ نظر بدهد.
* البته مصالح احكام، مسائلي است كه ما از آن مطلع نيستيم، و در بيشتر احكام نيز بدان تصريح نشده است!.
* ولي بايد كشف كنيد. چرا ميگويند طبيب محرم است؟ چرا زن مسلمان كه حرام است مرد اجنبي به بدنش نگاه يا آن را لمس كند، فقها همه جايز ميدانند كه پزشك بدن او را لمس و يا جراحي كند؟ همه اينها براي مصلحت واقعي است. يعني آن حرمت نگاه به زن نامحرم مصلحت كمتري دارد و مصلحت حفظ جان اين زن بالاتر است. بنابراين، اين نگاه جايز ميشود يا اگر زن نامحرمي دارد غرق ميشود، شما ميتوانيد با تمام وجودتان برويد و آن زن را نجات بدهيد، هر چند كه تمام بدنتان با نامحرم تماس بگيرد. پس چيزي كه حرام بيِّن و خيلي زشت است، در اينجا واجب ميشود. اين احكام ثانوي در سراسر فقه وجود دارد و تشخيص مصلحت هم همين است; تشخيص مصلحت يعني مبناي مصلحت را اين آدم تشخيص ميدهد، منتها تشخيص عرفياش را ميدهد، يعني همان چيزي كه شوراي نگهبان از نظر فقهي تشخيص نداده و رد كرده بود. به نظر من تطوّري كه در نگرش فقهي امام پيدا شد، هيچ انحرافي از مباني پذيرفته شده فقهي ندارد و مايههايش در فقه سنتي ما موجود است. به تعبير ديگر، فقه پويا مرحله تكاملي فقه سنتي است و با اتكا به فقه سنتي زاده ميشود. امام با همه انديشه نوگرايش، اتكا به فقه جواهري ميكند و با تأكيد، درباره فقه جواهري صحبت ميكند و ميگويد چارچوب فقه جواهري بايد بماند. پس عيب فقه سنتي ما عدم احاطه فقهاي سنتي بر مسائل و عدم امكان تطبيق اصول بر فروع و عدم امكان رد فروع براصول يا استخراج مسائل مستحدثه از مباني عام است. ولي امام اين خصوصيت و اين حريت را داشت كه ميتوانست چنين استنباط بكند. پارهاي از فقهاي امروز ما هم اينگونه هستند.
* ظاهراً به نظر نميرسد كه بعد از فوت حضرت امام، آن تحولي كه امام شروع كرد و در واقع مباني اجتماعي انديشه فقهي را تكان داد و مباني جديدي را مطرح كرد، بسط منطقي خودش را ادامه داده باشد! .
* علتش اين است كه بعد از امام، رهبر انقلاب در سطح مراجع زمان مانند
[277]آيتالله گلپايگاني و آيتالله اراكي نبودند و بعد از فوت اينها هم باز مراجع تقليد مقبول و غيرمقبولي بودند كه از نظر علمي، استاد آقاي خامنهاي محسوب ميشدند. مراجع موجود هم اگر نگوييم همگي از حيث فقهي برتري دارند، دست كم، خودشان را برتر از آقايخامنهاي ميدانند. نهايت اين كه بگوييم سطح فقهي آقاي خامنهاي در عداد آقايان مراجعي است كه الآن در قم هستند. با اين وصف، مسلماً آيتالله خامنهاي اگر نظرات تحول گرايانهاي مثل نظرات امام داشته باشند نميتوانند ابراز كنند; زيرا با عكسالعمل شديد روحانيت مواجه ميشوند. امام با آن موقعيت تثبيت شده و مزيتهايش، از طرف علماي هم عصر و هم قطارهاي خود مورد اشكال بود و اگر نبود قدرت حكومتي امام، مسلّماً امام با اين فتواهايي كه در مورد شطرنج، مسائل زنان و در مورد موسيقي داد، از كساني بود كه خيلي مطرود شده بود و همه از ايشان برميگشتند و در تاريخ فقه شيعه به عنوان آدم شاذّي كه لايعبأ به و لايعتنابه از او نام برده ميشد! و قطعاً كسي پيروي از فتواي امام نميكرد; چنانكه هنوز هم شما در افتاهاي مراجع تقليد در رسالهها ميبينيد كه موسيقي را مطلقاً حرام ميدانند، يا ريشتراشي و بازي شطرنج را مطلقاً حرام ميدانند. پس توقع اين كه آيتالله خامنهاي بتوانند آن تحولي را كه امام شروع كرده بود ادامه بدهند، نابجاست. ساير آقايان هم كه از نظر فكري پيشرفته هستند، نظير آيتالله منتظري كه به نظر من آن تفكر نو و پيشرفته را دارند، ديگر مطرح نيستند و مشكل سياسي دارند امثال آقايجناتي هم شما ميبينيد كه بندگان خدا در حوزه منزوي و مهجور هستند، گرچه حرفهايشان را ميزنند. البته همين حرفهايي كه از امثال آقايجناتي يا محققداماد و ديگر طلبههاي جوانتر زده ميشود، بارقههاي اميدي است كه در آينده بتوانند راه امام را ادامه دهند. در عين حال بايد بگويم كه كار امام را ما نميتوانيم انجام دهيم; من در يك سري از مقالاتي كه در روزنامه، در زمينه موسيقي و شطرنج و مسائل مختلف، تحت عنوان فقه متطور نوشتم، با اينكه امام در حيات بودند و من هم مطالبم را بر مبناي فتاوي ايشان مينوشتم، اما آقاي بجنوردي كه آن روز عضو شوراي عالي قضايي بود، به من گفتند مطالبي كه شما مينويسيد بسيار عالي است، ولي عليه شما صحبت ميكنند. گفتم بالاتر از اين را امام گفته و من به دنبال امام حركت ميكنم. ايشان به نكته خوبي اشاره كرد كه امام كوه است و كسي نميتواند به او لطمه بزند، ولي ماها را ميزنند! البته اكنون خود آقاي بجنوردي در اجتماع حرفهايي ميزند، ولي به هر حال ماها نميتوانيم آن اثر را بگذاريم. اشكال كار ما، هم سياسي است و هم سنتي. يعني اگر آيتالله خامنهاي بخواهند اين تحول امام را ادامه بدهند هم اشكال سنتي
[278]دارد، چون ايشان همتراز امام نيست، و هم اشكال سياسي، كه اينكار به رهبرياش لطمه ميزند و به هيچ وجه صلاح نيست كه ايشان كاري بكند كه به رهبرياش لطمه بخورد; گيرم كه حق باشد. و من ميدانم كه ايشان نظرات نوي در زمينههاي مختلف دارد، و از نظر قدرت تفكر و عمق تفكر هم از ديگران كمتر نيست; گرچه حجم مطالعات ايشان به خاطر اشتغالات سياسي كمتر است.
* در بعضي از مقالات چنين گفته ميشود كه اصليترين دستاورد جمهوري اسلامي نظريه ولايت فقيه بوده است; بعضي ديگر استقلال سياسي را برجستهترين محصولي ميدانند كه انقلاب در پي آورده است. حضرتعالي چه مواردي را از زمره تحولات و نتايج عمدهاي كه ناشي از وقوع انقلاب اسلامي است، ميدانيد؟ بهعلاوه، امروزه درگيريها و معضلات اصلي ما را حول كدام موضوعات و مسائل تلقي ميكنيد؟.
* بدون هيچ گونه تعصبي بايد بگوييم كه بازيافت هويت ملي و اسلامي، مهمترين چيزي بوده كه گيرمان آمده است; يعني ملت ايران، هم هويت ايرانياش را بازيافته و هم هويت اسلامياش را. ايران در قرنهاي اخير به عنوان يك قدرت مستقل مطرح نبود و ما زير نفوذ بيگانه بوديم، از صفويه به اين طرف، ما چنين احساس قدرت مستقلي نميكرديم; البته در زمان صفويه اين حالت در ايران به وجود آمد، چون نخستين دولت شيعهاي بود كه در مقابل دولت جهاني عثماني شكل گرفت. در نتيجه، حيات ملي ايران در اين دوره تجديد شد و با همه اشكالاتي كه بر دوره صفويه وارد است، بازيافت هويت ايراني و اسلامي در اين زمان قطعي است. اين امر عيناً در زمان انقلاب اسلامي تكرار شد. فرقش با زمان صفويه اين بود كه در زمان صفويه دولت در مقابل دنياي اسلام و دولت عثماني بود و اوج درگيريهاي مذهبي، جنگها و ايراد ناسزاها به خلفاي راشدين پديدار شد، چنانكه در كتابها مينوشتند و در منبرها و حتي در اذانها ميگفتند و اين رسم ناپسنديده همين طور ادامه پيدا كرد. اما پيام انقلاب اسلامي وحدت شيعه و سني بود كه خود امام و آيتالله خامنهاي و همه مسئولان اين مسئله را ترويج كردند و انقلاب اسلامي به عنوان تجديد حيات اسلامي در دنيا مطرح شد، به طوري كه اكنون دنياي سني هم به ما به عنوان يك انقلاب اسلامي مينگرد، با اين كه ميداند كه ما شيعه هستيم. در واقع نه آنها آن تعصبات زمان صفويه را دارند و نه ما. البته شيعه كشي در پاكستان و در افغانستان وجود دارد، در ايران نيز ضديت با سني و لعن بزرگان اهل سنت هنوز در محافل مرتجع و عقب افتاده ما، عليرغم نظري كه امام داشتند و رهبر انقلاب دارند، جريان دارد. از ديگر دستاوردها اين كه اكنون ما رئيس كنفرانس اسلامي، عضو فعال جنبش غيرمتعهدها و
[279]منادي استقلال در كل جهان سوم، هستيم. بهعلاوه، انتفاضه و تجديد حيات انقلاب فلسطين، انقلاب الجزاير، خروج شوروي از افغانستان، ظهور حزب رفاه در تركيه، و اوجگيري نهضت مسلمانان سودان و تشكيل دولت اسلامي در آن كشور، و تجديد حيات انقلاب اسلامي مصر و حتي شايد فروپاشي شوروي، همه مسائلي است كه بعد از انقلاب ما و تحت تأثير آن رخ داده، و ما بايد ربط و نسبت اين تحولات اساسي را كه در كل دنيا يا در دنياي اسلام پيدا شده، با انقلاب اسلامي بسنجيم و ببينيم تا چه اندازه اين وقايع به يكديگر و به انقلاب اسلامي مربوط است. شما ممكن است بگوييد پارهاي از اينها به انقلاب ما مربوط نيست، ولي مسلّماً نهضتي كه در جهت تجديد حيات هويت و تمدن اسلامي در دنيا شده، بر وقوع اين تحولات اثرگذار بوده و در اين مورد ميتوانيم به نوشتههايي كه رهبران نهضتهاي اسلامي و يا حتي مخالفان ما در دنيا دارند، مراجعه كنيم. پس خلاصه ميتوان گفت كه بازيافت هويت اسلامي و ايراني در داخل، و اثرات مثبت و فراگير انقلاب ما در تجديد حيات اسلامي در خارج و در جهان اسلام، و در نتيجه، عطف نگرش جديد دنيا به اسلام از آثار قطعي انقلاب ماست; به طوري كه اكنون در آكادميهاي معاندترين بخش از دشمنان اسلام، يعني صهيونيستها و دولت غاصب اسرائيل، مطالعات شيعهشناسي و اسلام شناسي شروع شدهاست.
اما چالشها و معضلات: نخست، مسئله فكري و نظري در مورد انقلاب است; مسئله ولايت فقيه و حدود حاكميت اسلامي و حدود دخالت روحانيت در انقلاب كه از اول هم با ابهاماتي مواجه بوده و تا كنون هم حل نشده باقي مانده است و روحانيون همچنان مصرّند كه بايد نقش اول را داشته باشند. در طول اين مدت مخالفان اين فكر بيشتر شدهاند، چه در ميان روشنفكران ديني و چه در خود حوزه علميه، و به هر حال، مسئله ولايت فقيه با پرسشهاي اساسي روبهروست و نسبت آن با دموكراسي دچار چالش عظيمي است. مسئله حقوق بشر و حاكميت ديني و مسئله روابط بين المللي جمهوري اسلامي دچار پرسشهاي بسيار اساسي و مهم است. مسائلي هم كه از ناحيه امثال آقايدكتر سروش، به عنوان يك متفكر نوآور و نوانديش درباره تكثر گرايي يا قبض و بسط معرفت ديني يا دين اقل و اكثري مطرح شده، بسياري را مضطرب كرده و آقايان گاهي تند و گاهي كند جواب ميدهند; ولي به هر حال سراسيمه جواب ميدهند و اصولا بسياري از برخوردها غير منطقي است. كساني مثل آقاي محمد مجتهد شبستري يا جوانهايي مثل آقاي كديور يا افراد ديگري در روحانيت پيدا شدهاند كه از ريشه، مباني ما را مورد نقد قرار ميدهند و مباني فقهي را زير سؤال
[280]ميبرند. در متن حوزه علميه، نظرات امثال آقاي جناتي، آقاي مرعشي و يا آقاي مهدي حائري، كه به نظر من برجستهترين فقيه و فيلسوفي است كه فلسفه عصر را ميشناسد و با دنياي خارج آشناست و به زبان بيگانه مسلط است و داراي افكار و آراء جديدي است. (آقايحائري شايد شاخصترين فردي باشد كه بين فلسفه اسلامي و فلسفه غرب جمع كرده; مضافاً اين كه از بيت روحانيت است و فرزند مرحوم آيتالله العظمي حائري، مؤسس حوزه عليمه قم، است و در عين حال نظريات بسيار جديدي دارد كه با روحانيت سنتي ما و با نظريه ولايت فقيه مخالف است.) اينها چالشهاي اصلي ماست; و ما نميتوانيم با جسارت و با فحش و ناسزا و هتك حرمت نسبت به يك عالم ديني مثل آقاي حائري در مقام پاسخ برآييم. پيدايش آقاي خاتمي در عرصه سياست و پيام دومخرداد و طرح انديشه جامعه مدني و قانون گرايي و توسعه سياسي و تشنج زدايي در عرصه بينالمللي و به رسميت شناختن انديشههاي مختلف ديني، و نظريه گفتگوي تمدنها كه از زبان رئيسجمهور به دنيا عرضه شده، به نظر من در ديد دنيا نسبت به ما تحول ايجاد كرده و باعث اميد و نشاط نسل جوان در داخل شده است. اين نيز چالش جديدي است كه روحانيت سنتي را در معرض تلاش جديدي قرار داده و متأسفانه و با كمال تأسف، روحانيت سنتي با تندي و سراسيمگي و شتابزدگي با آن برخورد ميكند و نمونهاش هم سخنرانيهايي است كه برخي از آقايان در نمازجمعه ميكنند و نوشتههايي است كه بعضيها در روزنامهها مينويسند و يا سخنرانيها و راهپيماييهايي است كه گاهي در قم و جاهاي ديگر انجام ميشود. اينها درگيريهاي خيلي مرتجعانه و خياباني و به اصطلاح امروزيها لمپنيستي است كه اينجا و آنجا راه ميافتد. البته در ميان اينها بچههاي خوبي وجود دارند كه از جبهه برگشتهاند، ولي بهصورت ابزار ناآگاه ارتجاع و قرائت ارتجاعي و خشونتآميز از دين در آمدهاند.
اينها چالشهاي بزرگي است كه ما پيشرو داريم، به اضافه بعضي عناصر ناباب و مدعي يا نامطمئن و مشكوك در دو سوي دو جناح موجود، چه سنتيها و چه نوگراها، كه تندي ميكنند يا حرفهاي خيلي گندهاي ميزنند و باعث تشنج ميشوند و من با هر گونه تشنج و تندي چه از طرفداران جامعه مدني و چه از طرفداران روحانيت سنتي مخالفم. مسائل مربوط به آقاي منتظري و مسائل اصفهان شديدترين برخوردي بوده كه در يك سال اخير در صحنه سياسي به وجود آمده، و اين هم يك چالش سياسي است كه با اين كه طرفين قضيه روحاني هستند، چه رهبر انقلاب و چه آقاي منتظري، ولي در عين حال ماهيت كار شديداً سياسي است و بازيگران هر دو
[281]سوي جريان را من ناسالم ميدانم; چه كساني كه به عنوان طرفداري از ولايت فقيه كارهاي نادرستي انجام ميدهند و چه كساني كه به عنوان طرفداري از آقاي منتظري كارهايي ميكنند. به نظر من هر دو، غلط است و هردو جامعه را به تباهي ميرساند. ميخواهم توصيه كنم كه ما جز با تحمل و بزرگ منشي و مدارا و صبر، محال است بتوانيم از اين گرداب بيرون بياييم. جملهاي از حضرت امير است كه ميفرمايند: الحلم والأناة توأمان ينتجهما حسن البصيره; يعني بردباري و آرامش در كار، همزادند. يعني اگر داراي حلم در كار بودي، داراي طمأنينه و اتقان خواهي بود و اين هر دو، يعني هم حلم و هم اناة به معناي اتقان و مداراي در عمل، نتيجه دورانديشي است. يعني ما اگر دورانديش بوديم و اگر انديشه متقن و محكمي داشتيم، هم در اخلاق حلم خواهيم ورزيد و هم از نظر عملي با مدارا و آرامش كار خواهيم كرد. اين آشفتگي و سراسيمگي و هيجانزدگي و تظاهرات خياباني از اين طرف يا آن طرف، تمام، به ضرر است و من به سهم خودم جامعه را به آرامش و متانت دعوت ميكنم.
[283]اشاره
اين گفتار با اشاره به چالشهايي كه پس از انقلاب پيش روي جامعه بوده، چالش اصلي را در فقدان يك نظريه اقتصادي نشأت گرفته از انقلاب ميشناسد و ضمن توجه به بحث ربا و مشكلات مفهومي آن، فروپاشي نظام كمونيستي را با نبود ابزار كاربردي در نزد پيروان مكتب كمونيسم تعليل مينمايد; آنگاه يادآوري ميكند كه عدم قابليت كاربردي شدن يك مكتب فكري موجب كجرويهاي نظام فكري در عمل ميشود و تأكيد بر سوء نيت افراد در اين خصوص بلاوجه است و در هر حال، از عمل و اجراي سياستها نميتوان چشم پوشيد; هرچند بهلحاظ نظري نتايجي حاصل نشده باشد.
[284] [285]